هم نشینی با تو
به نام او که بودنش واجب و نبودنش محال
به تازگی شروع به نوشتن در وبلاگ کرده ام و تنها دلیلی که تا به حال وارد این دنیای مجازی نشده ام ترس از کپی کردن متن هایم توسط افراد ....بود.نمی دانم دنیای امروز به کجا خواهد رفت. گه گاهی با دید فلسفی که به دنیای آینده ام می نگرم به شدت غم زده می شوم چرا که خوب در سیر تغییر و تحولات اخیر دنیا در صده های اخیر مطالعه کرده ام.
تابه حال فکر کرده ای اگر یکی از اجدادت زنده شود و وارد دنیا بشود؟واقعا چه اتفاقی برایش می افتد؟
کمتر از دیوانه شدن برایش حکم دادن بی انصافی است...
دنیایی که به شدت با ماشین آلات خو گرفته است حتی خودشان نیز از حالات ماشین ها تقلید می کنند...برای مثال در صف اتوبوس یا داخل مترو به یکباره با کسی گرم بگیر...نه...حتی سلامی بده...نمی دانم می توانی تصور کنی که چگونه برخوردی خواهی دید؟من که خوب تصور می کنم...وانگهی تجربه ای نیز داشته ام.
الغرض:این دنیایی که امروز به شدت در حال حرکت و جنب و جوش است هیچ راه خوبی برای پیمودن انتخاب نکرده است...زیرا قبل از هر پیشرفتی در علوم تجربی باید به دنبال فلسفه ی فرهنگ ها جست...تا فرهنگی ریشه هایش کامل نشده است پیشرفت در علوم تجربی نه تنها فایده ای ندارد بلکه بسیار مضر می باشد.می توانی تصور کنی وقتی خودت انسانی باشی که به هیچ چیزی پایبند نیستی.هیچ ارزش و ضد ارزشی را در ذهنت نداشته باشی.به هیچ چیزی باور نداشته باشی که از او کمک بخواهی.همین خودت با این عقاید و عقایدی بسیار که حوصله ی نوشتنش نیست به چه چیزی نیاز داری؟به اتومبیل پیشرفته؟یا ساختن فکرواندیشه ات؟
چند دقیقه ای را با هم بودیم(همین جمله ی قبلی را که نوشتم به فکرم رسید که واقعا چرا من این جمله را نوشتم؟احمقانه نیست؟شمایی که می خوانی اصلا در کنار من نبودی؟و این است واژه ی پر هیبت مدرنیته که انسان ها برای پیدا کردن هم صحبتی به رسانه های نوشتاری پناه می آورند.نمی دانم کمی وسواسانه اندیشیده ام ولی اگر این حرف جایش اینجا نباشد بی تردید جایگاه زیادی دارد.هچون قطعه های لگو)
بدرود