معشوقه ی روسپی موهومی ام
کاش می بودی و وقارم را نظاره می کردی، تنها در خیابان ها قدم زدن و چهره ای غم آلود که سعی در قایم کردن آن با لبخند های تصنعی، به شکل فاجعه آمیزی لبخندی که می توانست با حضورت زیبایی دوچندانی را می داشت، به سخره گرفته بود. شاید که بودنت فاجعه ی بیشتری را باردار بود، آن صورتت که دستان بسیار و لب های بسیار آن را حجامت کرده بود توان زیبا بودن را نخواهد داشت، پس چه بهتر که رفتی با همان روسپی، تنها زنان نیستند که روسپی می شوند، تو اندیشه ام را می خوانی و من تو را، لیک تفاوت است بین خواندن من با خواندن تو، من تو را نمی فهمم ولی همچنان شوق خواندنت را دارم،تو مرا می خوانی و می فهمی و هیچ خوش نداری که بخوانیم، شاید تنها خصیصه فطرتی که از تو مانده است همین حس جستجوگریت باشد.
توهین نتوانم نوشت چرا که در لغتنامه ی وجودیم واژه ی توهین را به کلی حذف و نابود کرده ام، قلمم رساست و حقیقت گو و تلخ برای تو نه برای او، او همانی است که مخاطبم نیست و می خواندش، آن گاه که من این واژه های تخیلی ام را می نویسم او همانی که مخاطبم نیست و می خواندش با خودش چه تصوری می کند؟ لا اقل برای من مهم نیست، فقط می خواهم او لذتی را ببرد، من موهوماتم بسیار است، گاه خودم را عاشق وهم می کنم، گاه رها و رها، خود بر این واقفم که رها بودنم به حقیقت نزدیکتر است، رها و آزاد از هرگونه محبس های زندگی که تو در آن به زیستن ادامه می دهی!
باز هم که تو به موهوماتم آمدی، باید که تو را نیز همانند تیغ های موهومی ام که در ناکجا آباد اتاقم پنهان کرده ام، پنهانت کنم! دلم برایت تنگ تنگ می شود.....!!!!
.ای معشوقه روسپی موهومی ام.
بدروووود