سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبگاه شخصی سید جواد واحدی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

معشوقه ی روسپی موهومی ام

کاش می بودی و وقارم را نظاره می کردی، تنها در خیابان ها قدم زدن و چهره ای غم آلود که سعی در قایم کردن آن با لبخند های تصنعی، به شکل فاجعه آمیزی لبخندی که می توانست با حضورت زیبایی دوچندانی را می داشت، به سخره گرفته بود. شاید که بودنت فاجعه ی بیشتری را باردار بود، آن صورتت که دستان بسیار و لب های بسیار آن را حجامت کرده بود توان زیبا بودن را نخواهد داشت، پس چه بهتر که رفتی با همان روسپی، تنها زنان نیستند که روسپی می شوند، تو اندیشه ام را می خوانی و من تو را، لیک تفاوت است بین خواندن من با خواندن تو، من تو را نمی فهمم ولی همچنان شوق خواندنت را دارم،تو مرا می خوانی و می فهمی و هیچ خوش نداری که بخوانیم، شاید تنها خصیصه فطرتی که از تو مانده است همین حس جستجوگریت باشد.

توهین نتوانم نوشت چرا که در لغتنامه ی وجودیم واژه ی توهین را به کلی حذف و نابود کرده ام، قلمم رساست و حقیقت گو و تلخ برای تو نه برای او، او همانی است که مخاطبم نیست و می خواندش، آن گاه که من این واژه های تخیلی ام را می نویسم او همانی که مخاطبم نیست و می خواندش با خودش چه تصوری می کند؟ لا اقل برای من مهم نیست، فقط می خواهم او لذتی را ببرد، من موهوماتم بسیار است، گاه خودم را عاشق وهم می کنم، گاه رها و رها، خود بر این واقفم که رها بودنم به حقیقت نزدیکتر است، رها و آزاد از هرگونه محبس های زندگی که تو در آن به زیستن ادامه می دهی!

باز هم که تو به موهوماتم آمدی، باید که تو را نیز همانند تیغ های موهومی ام که در ناکجا آباد اتاقم پنهان کرده ام، پنهانت کنم! دلم برایت تنگ تنگ می شود.....!!!!

.ای معشوقه روسپی موهومی ام.

بدروووود


خواب آلودگی و نوشتن

خواب های تیره و سیاه امانم را بریده است!

خواب هایم را توان بازگو ندارم!

تیغ ها کناری است! در آن گوشه ی موهوم اتاقم!

تیغ هایم نیز خوابی بیش نیست! مکرر جستجو و سردرگمی ام را برای یافتنش چشیده ام!

خواب! خواب!خواب!

تفکرات موهومی اند و خواب آور!

لیک دانش بهتر است از جهل!

محکومم به تفکر!

تفکر در وجودم،وجودت!

ثمری هم نداشته باشد بازهم محبوسم در زندان تفکر و فلسفیدن!


کافه نشینی

کافه نشینی نیز عالمی دارد.

  تنها در مکانی شاعرانه گوشه کز کردن و قهوه نوشیدن نشستن نیز عالمی دارد.

هر چند این کافه نشینی و ادا و اصول های به ظاهر هنرمندانه تلخی هایی را در بر دارد.

دختران به ظاهر متمدن که با حضورشان بارقه هایی از امید را به پسران به ظاهر متمدن می بخشند، آن هم از کیسه خلیفه.

آن جا که تقلید از غرب را اسوه و راهنما می داند و فرهنگ هزار ساله خود را، فرهنگ غنی شرق را با آن کلمات انگلیسی آمیخته بافارسی که به طرز مسخره ای به واژه های هر دو زبان بی رحمی می کنند، به سخره می گیرند.

دیگر گمان نمی کنم جایی برای هنرمندی که برای هنر می کوشد باقی بماند.

همه اینان را به خوبی می دانم لیک گویی آرامشی را نصیبم می کند.

 

 


دل پریشانی هایم

چه بی پایان است غم هایم و چه ناتمامم است آرزوهایم.

کاش کمی دیر تر و دیر تر می گذشت عمر گرانبهایم.

نمی دانم پایان چگونه است.

قنوت های نمازم پر است از اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.... ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه.

زندگی ام را پر از مشقت ساخته ام! اینچنین زندگی را می خواهم! زندگیی از نوع زندگی بیدار گونه و از خفتگان بیزار.

غم ها، نا تمامی ها، مشقت ها بیایید من به تنهایی کولتان می گیرم به پشت و سواری تان خواهم داد.


بخشی از دل نوشته هایم که بر پیکر برف گونه کاغذم سیاه گشته است.

چگونه نمازم را تمام بخوانم؟

منی که هیچ جا وطنم نیست.

منی که هیچ گاه قصد ده روز نکرده ام.

بالاجبار!

نماز های تمامم را اعاده خواهم کرد.

دست نگه دار!

وطنی دارم به مساحت یک تن و نه بیشتر.

آن جا را برای خود زیبا میکنم و دیگر جایی را وطن اختیار نخواهم کرد.

تکثیر از این یادداشت پیگردی الهی خواهد داشت!!!